حرفهای خودمونی
خورشید آریائی من ،عزیز دلم چند روزه که قبل از خورشید از خواب بیدار میشه .وما را به دردسر میندازه.چون میخواد با ما سر کار بره .دیروز مجبور شدیم صبح با خاله سهیلا ببریمش پارک و این قضیه امروز هم تکرار شد ولی امروز بارونی بود و قرارشد یه دوری بزنند و برگردند خونه .وقتی اینطوری میشه حسابی عذاب وجدان می گیرم .مگه چیز زیادی از ما می خواد فقط بودن در کنار ما که ما ازش دریغ می کنیم .دلم می خواد پیشش بمونم و قید همه چیز را بزنم و ازبودن در کنارش لذت ببرم ولی قدرت تصمیم گیری ندارم و می دونم که نمی تونم توی خونه بشینم .کاش یکی می تونست منو راهنمائی کنه یا حتی دلداری بده ! بگذریم .... دیروز عصر از پارک جدیدی که رفته بود برام تعریف می کرد : مامان س...
نویسنده :
مامان آرشیدا
8:57