آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا فرفرک مامان و بابا

حرفهای خودمونی

خورشید آریائی من ،عزیز دلم چند روزه که قبل از خورشید از خواب بیدار میشه .وما را به دردسر میندازه.چون میخواد با ما سر کار بره .دیروز مجبور شدیم صبح با خاله سهیلا ببریمش پارک و این قضیه امروز هم تکرار شد ولی امروز بارونی بود و قرارشد یه دوری بزنند و برگردند خونه .وقتی اینطوری میشه حسابی عذاب وجدان می گیرم .مگه چیز زیادی از ما می خواد فقط بودن در کنار ما که ما ازش دریغ می کنیم .دلم می خواد پیشش بمونم و قید همه چیز را بزنم و ازبودن در کنارش لذت ببرم ولی قدرت تصمیم گیری ندارم و می دونم که نمی تونم توی خونه بشینم .کاش یکی می تونست منو راهنمائی کنه یا حتی دلداری بده ! بگذریم .... دیروز عصر از پارک جدیدی که رفته بود برام تعریف می کرد : مامان س...
16 ارديبهشت 1392

تبریک روز معلم

ای تو معنی تمام شعرها ، ای عزیز قصر دنیای خدا ، ای صدای ریزش باران عشق ، نام پاکت مقطع دیوان عشق ، روز تو یک هفته و یک روز نیست ، روز تو هر روزه ی این زندگیست به مناسبت این روز عزیز از تمامی معلمان ،دبیران و استادانم که دانسته هایم را مدیون آنها هستم سپاسگزارم : کلاس اول دبستان مرحوم خانم حمزیان ،دوم خانم موحدی ،سوم خانم آذری ،چهارم خانم درخشان ،پنجم معلم عزیزم خانم پالیزبان (مدرسه ایمان خانه اصفهان ) در مقطع راهنمائی مرحوم خانم رناسی عزیز (معلم علوم )وخانم پورباقی ،خانم میربد ،خانم بزرگزاد ،خانم نیاز پور ،خانم خرمشاهی ،خانم طالبی ،خانم معین ،خانم علیرضائی ،خانم گلشن وسرکار خانم ستوده (دبیر ریاضی).... .(راهنمائی ه...
12 ارديبهشت 1392

تبریک روز مادر

متن بهترین و پرمعناترین پیامکی که امسال به مناسبت روز زن دریافت کردم از این قرار بود : خوشبختی یعنی؛ خداوند آنقدر عزیزت کند که وجودت آرام بخش دیگران باشد و تو آنقدر خوشبختی که خدا تورا مادر آفرید . بخش اول این جمله یعنی آرامش را من در وجود مادرم یافتم و خوشبختی را در وجود دخترم .من واقعا خوشبختم که هم از وجود پر آرامش مادر و هم از لذت مادر بودن بهره مند م و به خاطر این نعمت شاکر خداوند هستم .مخصوصا الان که از مامانم دورم بیشتر و بیشتر به این آرامش نیاز دارم ٠ خدایا پدر و مادر این فرشته های دوست داشتنی را در پناه خودت حفظ کن و نعمت سلامتی و شادی و عمر باعزت و طولانی به آنها عطا کن .آمین و از همسر عزیزم که این روز را به پرخاطره ترین ...
11 ارديبهشت 1392

زلزله

*داشتیم میرفتیم بیرون توی ماشین آرشیدا عقب نشسته بود که بابا دور زدند یه دفعه آرشیدا با عصبانیت گفت :بابا چرا منو می افتونی ؟!!! *مکالمه آرشیدا با کیارش همسایه ٧ساله: یادته کوچولو بودی دندون نداشتی .مامان هم تو دل من بود٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠ . *دیروز آرشیدا گفت: مامان من امتحان دارم دیگه وقت کارتون دیدن ندارم .امروز تنهائی بره ناقلا را ببین ! وامروز صبح که متاسفانه آرشیدا زود از خواب بیدار شد و قبل از اومدن پرستارش می خواست با من بیاد سر کار .خیلی گریه کرد تا مجبور شدیم باخاله سهیلا از خونه بیام بیرون و بریم کتابفروشی و با خریدکلی کتاب برش گردونم خونه ولی کلی دلم براش سوخت .(البته بیشتر برای خودم ...) راستی امروز صبح ساعت ٧.٥زلزله اومده بود...
4 ارديبهشت 1392

پرستار جدید آرشیدا

بعد از عید که به خونسار برگشتیم آرشیدا دیگه پرستارش را قبول نکرد و تا حدود یه هفته پروژه داشتیم و من هر روز مجبور بودم مرخصی بگیرم و به خونه برگردم تا عزیز دلم را آروم کنم . خلاصه هر روز یه برنامه داشتیم یه روز بردمش مهد ،مهد خوب بود و بابچه ها بازی می کرد ولی به محض اینکه منو نمی دید شروع به گریه می کرد .آرشیدا برای ما توضیح می داد که من بزرگ شدم و پرستار نمی خوام یا خودتون بمونید یا من می رم دانشگاه !دیگه داشتم تصمیم می گرفتم که مرخصی بگیرم و خودم پیشش بمونم که  مشکل به دست مادر شوهر مهربون حل شد .مامان جون چند روز مهمون ما شدند و همزمان پرستار آرشیدا هم می آمد تا اینکه مامان جون گفتند :پرستارش شور و حال وشیطنت نداره و زیاد باهاش بازی...
2 ارديبهشت 1392
1